فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

حکایت اندر معنی شکر منعم

مـلـک زاده ای ز اسـب ادهم فـتـادبــه گـردن درش مـهـره بــرهـم فـتـادچـو پـیلش فـرو رفـت گـردن بـه تـننگـشـتـی سـرش تـا نگشـتـی بـدنپـزشـکـان بـمـانـدن…

مـلـک زاده ای ز اسـب ادهم فـتـادبــه گـردن درش مـهـره بــرهـم فـتـاد
چـو پـیلش فـرو رفـت گـردن بـه تـننگـشـتـی سـرش تـا نگشـتـی بـدن
پـزشـکـان بـمـانـدنـد حـیران در اینمـگـر فــیـلـســوفــی ز یـونـان زمـیـن
سرش بـاز پـیچید و رگ راست شدوگـر وی نبـودی ز من خـواسـت شـد
دگـر نـوبــت آمـد بــه نـزدیـک شـاهبــه عــیـن عــنـایـت نـکــردش نـگــاه
خـردمند را سـر فـرو شـد بـه شـرمشنیدم که می رفت و می گفت نرم
اگــر دی نـپــیـچــیـدمـی گــردنـشنــپــیـچــیـدی امــروز روی از مــنــش
فـرسـتـاد تـخـمی بـه دسـت رهیکـه بـاید کـه بـر عـود سـوزش نـهـی
مـلـک را یکـی عـطـسـه آمـد ز دودسـر و گردنش همچـنان شد که بـود
بــه عـذر از پـی مـرد بــشـتـافـتـنـدبــجـسـتـنـد بــسـیـار و کـم یـافـتـنـد
مکـن، گـردن از شـکـر منعـم مپـیچکـه روز پـسـین سـر بـر آری بـه هیچ
***
شنیدم که پیری پـسر را بـه خشمملامت همی کرد کای شوخ چـشـم
تـو را تـیشـه دادم که هیزم شـکـننـگـفـتــم کـه دیـوار مـســجــد بــکـن
زبـان آمـد از بـهـر شـکـر و سـپـاشبـه غـیبـت نگـرداندش حـق شـنـاس
گـذرگـاه قــرآن و پــنـدســت گـوشبـه بـهتـان و بـاطـل شـنیدن مـکـوش
دو چشم از پی صنع باری نکوستز عــیـب بــرادر فــرو گـیـر و دوســت

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج