مـلـک زاده ای ز اسـب ادهم فـتـادبــه گـردن درش مـهـره بــرهـم فـتـادچـو پـیلش فـرو رفـت گـردن بـه تـننگـشـتـی سـرش تـا نگشـتـی بـدنپـزشـکـان بـمـانـدن…
مـلـک زاده ای ز اسـب ادهم فـتـاد | بــه گـردن درش مـهـره بــرهـم فـتـاد |
چـو پـیلش فـرو رفـت گـردن بـه تـن | نگـشـتـی سـرش تـا نگشـتـی بـدن |
پـزشـکـان بـمـانـدنـد حـیران در این | مـگـر فــیـلـســوفــی ز یـونـان زمـیـن |
سرش بـاز پـیچید و رگ راست شد | وگـر وی نبـودی ز من خـواسـت شـد |
دگـر نـوبــت آمـد بــه نـزدیـک شـاه | بــه عــیـن عــنـایـت نـکــردش نـگــاه |
خـردمند را سـر فـرو شـد بـه شـرم | شنیدم که می رفت و می گفت نرم |
اگــر دی نـپــیـچــیـدمـی گــردنـش | نــپــیـچــیـدی امــروز روی از مــنــش |
فـرسـتـاد تـخـمی بـه دسـت رهی | کـه بـاید کـه بـر عـود سـوزش نـهـی |
مـلـک را یکـی عـطـسـه آمـد ز دود | سـر و گردنش همچـنان شد که بـود |
بــه عـذر از پـی مـرد بــشـتـافـتـنـد | بــجـسـتـنـد بــسـیـار و کـم یـافـتـنـد |
مکـن، گـردن از شـکـر منعـم مپـیچ | کـه روز پـسـین سـر بـر آری بـه هیچ |
*** | |
شنیدم که پیری پـسر را بـه خشم | ملامت همی کرد کای شوخ چـشـم |
تـو را تـیشـه دادم که هیزم شـکـن | نـگـفـتــم کـه دیـوار مـســجــد بــکـن |
زبـان آمـد از بـهـر شـکـر و سـپـاش | بـه غـیبـت نگـرداندش حـق شـنـاس |
گـذرگـاه قــرآن و پــنـدســت گـوش | بـه بـهتـان و بـاطـل شـنیدن مـکـوش |
دو چشم از پی صنع باری نکوست | ز عــیـب بــرادر فــرو گـیـر و دوســت |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج