بمن گفتی که ترکم میکنی اینجا نمی مانی
دگر از شعر بیزاری و اشعارم نمی خوانی
بتو گفتم، که عشقت جادو کرده این دل ما را
و تو گفتی، که عاشق نیستی، عشق را نمی دانی
بتو گفتم ، دل دریائیم موجش خروشان است
وتو گفتی ، زمین شوره زارم و بیابانی
بتو گفتم،که هرشب تا سحر بیدار و غمگین
وتو گفتی، نمی خواهم ترا گر اشک و بارانی
بتو گفتم، که شیدای توام رسوای شهرم من
وتو گفتی، بسر سوادی دیگر هست پنهانی
یکی گفتا ،که اشعار خودت را خط بکش ، آرام ،
نده عشقت بهر ناکس، تو قدر خود نمی دانی
حمید آرامیان، آرام ، بیست هشتم آذر ماه96
دگر از شعر بیزاری و اشعارم نمی خوانی
بتو گفتم، که عشقت جادو کرده این دل ما را
و تو گفتی، که عاشق نیستی، عشق را نمی دانی
بتو گفتم ، دل دریائیم موجش خروشان است
وتو گفتی ، زمین شوره زارم و بیابانی
بتو گفتم،که هرشب تا سحر بیدار و غمگین
وتو گفتی، نمی خواهم ترا گر اشک و بارانی
بتو گفتم، که شیدای توام رسوای شهرم من
وتو گفتی، بسر سوادی دیگر هست پنهانی
یکی گفتا ،که اشعار خودت را خط بکش ، آرام ،
نده عشقت بهر ناکس، تو قدر خود نمی دانی
حمید آرامیان، آرام ، بیست هشتم آذر ماه96
شاعر حمید ارامیان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو