صید افتاده بدامم،به شبیخون نگاهت
شده است تاب وتوانم ،همه در بند نگاهت
همچو کبکی که سراپا،همه نازاست و خرامان
در پی معجزه عشق، زخمی از تیر نگاهت
گر بپرسی که چه رفت است به سرانجام دل من
بتو گویم که شرر زد ، چشم و ابروی نگاهت
همه در بندطلسمت،جسم و روح و تن و جانم
بجنونم کشد آخر ، رخ زیبا و نگاهت
حس جادویی چشمت، من وتا مرزجنون برد
همچو ، آرام ، گرفتار به شبیخون نگاهت
حمید آرامیان ، آرام ،بیست دوم آذر ماه 96
شده است تاب وتوانم ،همه در بند نگاهت
همچو کبکی که سراپا،همه نازاست و خرامان
در پی معجزه عشق، زخمی از تیر نگاهت
گر بپرسی که چه رفت است به سرانجام دل من
بتو گویم که شرر زد ، چشم و ابروی نگاهت
همه در بندطلسمت،جسم و روح و تن و جانم
بجنونم کشد آخر ، رخ زیبا و نگاهت
حس جادویی چشمت، من وتا مرزجنون برد
همچو ، آرام ، گرفتار به شبیخون نگاهت
حمید آرامیان ، آرام ،بیست دوم آذر ماه 96
شاعر حمید ارامیان
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو











