حمیدرضا قبادی راد
حمیدرضا قبادی راد
، متولد 10 اردیبهشت 1357 از فیروزکوه،دانشجوی دکتری روزانه آموزش زبان انگلیسی دانشگاه یزدمی باشند. ایشان از 17 سال پیش تا به امروز به تدریس زبان انگلیسی در کلیه سطوح از مقدماتی برای کودکان، تا پیشرفته (آیلتس و تافل) برای نوجوانان و بزرگسالان اشتغال داشته و نیز دبیر رسمی آموزش و پرورش در مدارس نمونه دولتی و تیزهوشان شهر اصفهان به مدت دوازده سال و استاد دانشگاه فرهنگیان می باشند
1
چو مرغی در قفس مانده، دلم همراز می خواهد
رهایی از غل و زنجیر، دلم پرواز می خواهد
زبس آوای حزن انگیز، به گوش و جان ما پیچید
نوایی گرم و شورانگیز، دلم آواز می خواهد
بیا ای مهربان ای یار، ز پایم بند را بردار
تنم دستی نوازشگر، دلم طناز می خواهد
تمام روز و شب طی شد به خدمت های بی انجام
نخواهم شاه و شاهان را، دلم سرباز می خواهد
تمامم سرد و طوفانی ، دوچشمم خیس و بارانی
به آخر آمد این دفتر، دلم آغاز می خواهد
تمام شهر خاموش است، همه سر در گریبانند
بیا ” غوغا” تو کاری کن، دلم اعجاز می خواهد
گیسوانت چو بدیدم، دل من زلزله شد
در همه کوی دلم داد بشد، هلهله شد
2
مست عشقت شدم و ساغر و پیمانه شکست
کل این شهر خموش و دل من ولوله شد
طوقی بامش شدم، او هم مرا زنجیر کرد
قلعه جان مرا با یک نظر تسخیر کرد
آینه، سنگ صبور و محرم اسرار بود
بی وفا، او هم فقط درد مرا تکثیر کرد
کافر و گبر و مسلمانم شوم دیگر چه سود
بت پرست او شدم او هم مرا تکفیر کرد
روز و شب با او بگفتم از غم بی همدمی
مولوی امثال من را مثل نی تصویر کرد
خواب دیدم دلبرم یار دگر بر خود گرفت
هر که را گفتم چنین، بر خستگی تعبیر کرد
هر چه دوری کردم از رسوایی و سودای عشق
دیدی آخر آمد و “غوغا” چه غافلگیر کرد
3
دُرِّ مانده در صدف با دست تو آزاد شد
این دل ویرانه ام با عشق تو آباد شد
ریشه ی خشکیده از طوفان هستی سوز یاس
با نگاه عاشق تو سبز شد، شمشاد شد.
گفت و گوی مهربان تو سکوتم را شکست
تا که نجواهای غمگینم، سرودی شاد شد.
دل پر از ناگفته ها بود از غم بی همدمی
تو صبوری کردی و ناگفته ها فریاد شد.
جان من، بر پای ” غوغا” بند دیگر را بنه
چون دلم از کف برفت و تا ابد بر باد شد