فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 23 مهر 1403

پایگاه خبری شاعر

حمزه رحیمی بابادی

حمزه رحیمی بابادی

(1)

مرورِ من

پرتگاهی است

که هر پرنده را

وحشتِ فرود آمدن

به پیله های سوگ، می کشاند .

(2)

در هجومِ مرگ بار بد بیاری ها

بر لبِ مرداب

از حبابی آتشین گفتن

گوش را از دانه های آب

برگرفتن

باد کردن

پوچ دیدن

باز گفتن

سرگذشت سوزناکِ خویش را

با عقاب و جغد و مار و مرگ و مرغابی

چشمه های زندگی

اما …

(3)

شاید در آستینِ نگاهت

بجویمش

تصویرِ مومیاییِ چشمانِ مانده ،

پلکانِ خسته را

(4)

پیچکی نیست.

پلکانی نیست.

کدام های من

همه سنگین­اند و

چکامه ی چکیدن،

عابری است

که در عبور آبی­اش

مچاله شد .

(5)

نه می شود گریخت

نه منهای خودم

به هجومِ ثانیه ها

می شود چسبید

گریز آبستن است و

آشتی

شطرنجیِ مرداب و سنگلاخ

دلواپسِ تعبیرِ ما شدن

یا باختن .

(6)

نه ابر بود و

نه باران

تیغِ آفتاب

بر دوشِ غروب

تَرَک برداشت

گویی همه چیز،

در سراشیبِ تنگِ فروریختن

مرده بود

الا امیدِ من

تا نعشِ خویش

به بر………………..آمدن

بسپارد .

(7)

کوهستان

طنینِ ترانه ی دل نشینِ تو بود

سرشارِ هرمِ اهورایی تو که

از بلندی و بختیاری می گفت

و خواهد گفت .

کوچت

بلندای البرز را

تا دامنه های زاگرس

به دامن کشیده است

سنگین و با شکوه

چون زردکوه

بهمنِ اندوهانت

ابدیت را

در راز گونه آوازی

با کبک تاراز

در میان نهاد .

(8)

دو کودک خواب بودند

و مادر غرقِ کابوسی،

هر از چندی تکان می داد پلکش را

و یک گهواره ی  لغزان

که لبخندی پر از اجبار و سرگیجه

به روی مامکِ  بی تاب می زد .

دو کودک خواب می دیدند :

تک و تنها دو تایی پشته ی ابری به کولِ خسته شان دارند

و زیر سایه ی مژگانِ شب تابی

سرودی از سراب و سنگ می خوانند :

من و تو شاخه ی چشمی برای صبح آوردیم

و چرتِ پاره ی مادر نشانِ خنده هامان بود

من و تو آن چنان در زیر حجم هدیه هامان

استخوان سودیم

که رویای پریدن را هنوز از جنبش گهواره می پرسیم

و این را خوب می دانیم :

شیار بی عبوری هست

میانِ کودک و مادر

میانِ مردن و ماندن

میانِ ما و هم زادان