سر تا قدمت را بفدا باد سر ای دوست
ای عشق من و جان من و همسفر ای دوست
سرد است هوای دل من بی تو ، کجایی
برف آمده در خلوت ما تا کمر ای دوست
هر وقت مرا بدرقه می کرد نگاهت
می ماند دلم پیش تو در پشت در ای دوست
جز یاد تو در خاطر من هیچ خبر نیست
ای از من و این حال بدم بی خبر ای دوست
از گریه ی من حالت بحران شده اعلام
از ناله ی من گوش فلک گشته کر ای دوست
هر بار که از عشق تو من توبه نمودم
پیمان من از چشم تو شد بی اثر ای دوست
آلوده شدم بی خبر از فتنه ی آغوش
گیسوی تو از دست من آلوده تر ای دوست
چشمان مرا چشم تو مجنون خودش کرد
زانروز که دیدم شده ام در بدر ای دوست
وقتی که تو و مردم این شهر به خوابید
مشغول تو و یاد توام تا سحر ای دوست
ای عشق من و جان من و همسفر ای دوست
سرد است هوای دل من بی تو ، کجایی
برف آمده در خلوت ما تا کمر ای دوست
هر وقت مرا بدرقه می کرد نگاهت
می ماند دلم پیش تو در پشت در ای دوست
جز یاد تو در خاطر من هیچ خبر نیست
ای از من و این حال بدم بی خبر ای دوست
از گریه ی من حالت بحران شده اعلام
از ناله ی من گوش فلک گشته کر ای دوست
هر بار که از عشق تو من توبه نمودم
پیمان من از چشم تو شد بی اثر ای دوست
آلوده شدم بی خبر از فتنه ی آغوش
گیسوی تو از دست من آلوده تر ای دوست
چشمان مرا چشم تو مجنون خودش کرد
زانروز که دیدم شده ام در بدر ای دوست
وقتی که تو و مردم این شهر به خوابید
مشغول تو و یاد توام تا سحر ای دوست
شاعر حشمت اله شهبازی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو