1
خود را برهانید کمی از غمها
لعنت بفرستید به این ماتمها
دنیای بزرگِ عشق خیلی زیباست
عاشق شده و کیف کنید آدمها
2
من دست ترا، از همه کس میگیرم
آغوش ترا به خود قفس میگیرم
خوشبخت ترین مرد جهان استم که
تنها به هوای تو نفس میگیرم
3
گفتی که برو، میان ما دیوار است
دیوانه نشو رسیدنت دشوار است
گفتم که برای من کمی وقت بده
دیوانه به کار دل خود هُشیار است
4
در گیر کسی، همه دقایق باشی
بی او همه شب گرفته و دق باشی
او هیچ از این مساله بویی نَبَرد
او هیچ نفهمد و تو عاشق باشی
5
عشق است که بینهایتیها دارد
زیبایی دنیای خودش را دارد
عاشق که شدی، به چشم دل میبینی
دو جسم، که یک روح در آن جا دارد
6
سنگ است همیشه زیر پای لنگم
دلتنگ تر از همیشه ام؛ دلتنگم
یکسو غم آب و نان و یکسو غم عشق
مجموعه ی درد هایی رنگارنگم
7
چیزی نشده فقط شمارش دادم
راز دل خود به تو گذارش دادم
وقتی به تو دل سپردهام یعن می که
حالا به خودم مرگ سفارس دادم