حسن جهانی
حسن جهانی در اول مهر ماه سال 1353 و در شهر قزوین متولد شد . والدین او گیلانی بودند ، او از سوم ابتدایی ساکن گیلان شد و هم اکنون ساکن رشت می باشد.
او دارای مدرک تحصیلی کاردانی مدیریت امور فرهنگی و دانشجوی کارشناسی در همین رشته می باشد .
و بارها موفق به کسب مقام های بین المللی ، کشوری و استانی در زمینه ادبیات می باشد . و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بارها آثارش را در نشریات خود به چاپ رسانیده و در کتاب ” پنجره ای رو به ماه ” نشر کانون پرورش فکری اشعار طنز و چهار پاره ی وی به چاپ رسیده است .
شعر های وی در روزنامه های. ” آوای شمال ، نسیم ، هفته نامه مارلیک و مجله ی کیهان بچه ها ” به چاپ رسیده است.
او در قالب های ” غزل ، مثنوی ، رباعی ، دوبیتی ، چهار پاره ، نو ، سه گانی. و فولکلور ” شعر می سراید .
فعالیت ادبی وی هم در گروه سنی کودک و نوجوان و هم در حوزه بزرگسال و طنز می باشد.
1
اشتباهی
اشتباهی شب گذشت ، اشتباهی شد سحر
اشتباهی پا شدم ، آمدم تا پای در
اشتباهی باز هم ، یاد تو افتاده ام
اشتباهی آمدم ، پشت در باشی مگر
اشتباهی دیدنت ، آرزوی من شده
اشتباهی می شود ، اشتباهم بیشتر
اشتباهی یک غزل ، باز هم رخ می دهد
اشتباهی دفترم ، می شود از گریه تر
اشتباهی آمدیم ، روز اول بر زمین
اشتباهی می رویم ، باز روزی بی خبر
اشتباهی خوبی و ، اشتباهی من بدم
اشتباهم را ببخش ، عاشقت هستم اگر
2
مثل پروانه نه این بال و پرم سوخته است
لاله ام ، لاله که عمق جگرم سوخته است
آه آتش نه فقط حال مرا سوزانده
زیر خاکستر ماضی پدرم سوخته است
جنگلم ، جنگل انبوه نه ، اندوه ، ببین !-
سرو ها را ، همه ی خشک و تَرَم سوخته است
بس که تاریخ من از آتش چنگیز گذشت
هر ورق از ورقش میگذرم سوخته است
روز هایم همه چارشنبه شب آخر سال
قبل از آنی که از آتش بپرم سوخته است
شاید آینده کسی حال مرا می پرسد
حال من ، ماضی تو ، ای پسرم ! سوخته است
آرزو ی من و تو مثل ” پلاسکو “شده دود
شهر تهران شده ام دور و برم سوخته است
شاعرم ، ناشر آثار من اما ، دل من
بی جهت نیست که عمری اثرم سوخته است
3
پرده ای میگفت صبح-
چشم هایش با نسیم
این وسط تا شیشه هست-
ما به هم کی می رسیم؟
□
کاش خانه گرم بود
کوچه هم سرما نداشت
شیشه وا می شد کمی
دیدنت ، اما نداشت
□
در جواب او نسیم
شیشه را دستی کشید
راه دارد دل به دل
چشم هایش را شنید
□
آه ، اما دست بخت-
تا که آمد نو بهار-
شیشه را وا کرد و ، باز-
پرده را هم زد کنار
□
عشق یعنی سوختن
سال ها با حوصله
از شروع مشق عشق
بود خطِّ فاصله
4
خود را به امید ، تا رهایی بِکِشم
در باور خود به هر کجایی بِکِشم
من دست نمی کِشم از این بی پایی
تصمیم گرفته ام که پایی بِکِِشم
5
با عشق سری به زندگانی بزنم
تا حرف دلم را خودمانی بزنم
پیرم تو ولی مرا در آغوش بگیر
تا در بغلت ساز جوانی بزنم
6
“پاک کنِ خدا”
سر سیمی نشستند
دو تا گنجشک کوچک
زدم سنگی به آنها
دو تا یکباره شد تک
¤
یکی پر زد به بالا
یکی افتاد پایین
از آن کاری که کردم
شدم بسیار غمگین
¤
من از آن کار زشتم
شدم وقتی پشیمان
دعا کردم ، خدایا !
خطایم را بپوشان
¤
تکانی خورد گنجشک
دوباره پر زد از خاک
خدا با پاک کن کرد-
خطای بنده را پاک
7
نمونه ای از کار کودک
عشق یعنی که دلی پیش کسی گیر کند
پای آن عشق جوانیِ خودش پیر کند
قدر یک پنجره دلشوره ی خورشید شود
تا مبادا سحر ِدیدن او دیر کند
مثل پیچک سر دیوار بپیچد تا سر
خشت خشتَش همه را یکسره زنجیر کند
تا “دل شیر نداری سفر عشق نرو “
عشق باید دلِ عاشق شده را شیر کند
یک قناری غزلم سوز جهانی دارد
” تا به کِی در غم تو ناله ی شبگیر کند؟ “