پشت دیوار دلت عشق خریدن دارد
روی ماهت که نگو لذت دیدن دارد
یک نگاه تو مرا کشته ی خود می گرداند
سوی چشمان تو هم برق پریدن دارد
آن دوتا گونه ی نرمت که به سرخی می زد
آن چنان بود که هر گل رگ چیدن دارد
نیستی شب همه فکرم به تو در بی خوابیست
صبح ها بهر تو دل پای دویدن دارد
آشتی با دل من کن که نگارم باشی
راز این شعر فقط با تو شنیدن دارد
یک نفر بین تو با من سر شوخی واکرد
فکر کردی ته این عشق بریدن دارد؟
راستی !!! باز کمی فکر نکردی آیا
در نبودت کمرم تاب خمیدن دارد؟
روی ماهت که نگو لذت دیدن دارد
یک نگاه تو مرا کشته ی خود می گرداند
سوی چشمان تو هم برق پریدن دارد
آن دوتا گونه ی نرمت که به سرخی می زد
آن چنان بود که هر گل رگ چیدن دارد
نیستی شب همه فکرم به تو در بی خوابیست
صبح ها بهر تو دل پای دویدن دارد
آشتی با دل من کن که نگارم باشی
راز این شعر فقط با تو شنیدن دارد
یک نفر بین تو با من سر شوخی واکرد
فکر کردی ته این عشق بریدن دارد؟
راستی !!! باز کمی فکر نکردی آیا
در نبودت کمرم تاب خمیدن دارد؟
شاعر حسن ایزدی (تنها)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو