پاک کن نا گفتنی هایی که پنهان می شود
راز من در شعر باشی درد درمان می شود
یک بغل یک بوسه بعد آشفته ام کن با نگاه
سرمه باران کن دو چشمت را که مهمان می شود
اشتباهی کن همین حالا صدایم کن تو هم
اشتباهاتت فقط با عشق جبران می شود
نبض احساسم نگاهم کن هوای قلب من
صاف گاهی نیمه ابری گاه طوفان می شود
انتخابم کن تو اصلا حرف رفتن را نزن
رو به رویت دل به چشمانت مسلمان می شود
یک نفس گفتم بمان حرف خودت تکرار شد
فرقمان این شد تفاوت ها دو چندان می شود
روز را باور نکردم باز بعد از ظهر شد
دل به رفتن بسته ای تنها پریشان می شود …
راز من در شعر باشی درد درمان می شود
یک بغل یک بوسه بعد آشفته ام کن با نگاه
سرمه باران کن دو چشمت را که مهمان می شود
اشتباهی کن همین حالا صدایم کن تو هم
اشتباهاتت فقط با عشق جبران می شود
نبض احساسم نگاهم کن هوای قلب من
صاف گاهی نیمه ابری گاه طوفان می شود
انتخابم کن تو اصلا حرف رفتن را نزن
رو به رویت دل به چشمانت مسلمان می شود
یک نفس گفتم بمان حرف خودت تکرار شد
فرقمان این شد تفاوت ها دو چندان می شود
روز را باور نکردم باز بعد از ظهر شد
دل به رفتن بسته ای تنها پریشان می شود …
شاعر حسن ایزدی (تنها)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو