بر زبانت حرفهایی ناب و نوبر داشتی
تلخ می گفتی ولی قند مکرر داشتی
معنی عشق از زبانت با نگاهی تازه بود
فکرهای روشنی از عشق در سر داشتی
موج احساسم بسویت تاشتابان می رسید
صخره های محکمی در حرف آخر داشتی
من دلم کودک، دلم دیوانه در زنجیر بود
عاقلانه بند را از روی در برداشتی
ساز من کوک از نگاه ناب عاشق پیشه ات
تو ولی در ساز خود نتهای دیگر داشتی
من به باغ خاطرم رویای تو می کاشتم
در ضمیر و خاطرت افکار بهتر داشتی
من به دریا می زدم تنها برای عشق تو
در صدفهای دلت دریای گوهر داشتی
زندگی شاید نباید رنگ شادی می گرفت
چون به آیین غم ممتد تو باور داشتی


