قالب شعر: شعر نیمایی
حالی است عجیب
گاه با خاطره ها سبدی می بافم
به اندازه دلتنگی خود
گاه گلدان لب پنجره را
می دهم دست فراموشی باد
گاهگاهی یک پرنده در خواب
سایه ترس مرا می دزدد
گاه در بستر تنهایی
نیلوفر مهتاب به تاریکی من می تابد
گاه با یک گل سرخ
قایقی می سازم
و در این روشن آب
می فرستم به رهی دور
فرصت سبز حیات
ته زنبیل زمان می پوسد
گاهی طرح یک گنجشک
در سایه روشن های خیال
به هم می ریزد
و لبخندی
در آشفتگی لب ها پرپر
سایه ها در نوسان
و دیوار هراس انگیز است
حالي است عجیب
مثل این است که
یک برگ لطیف
روی تنهایی من می لرزد
و من همرنگ غروب
در افق چشمان تو محو می شوم