مهر و وفا ..
بسمه تعالی
وفا یعنی به عشق ات زنده ام پا بند پیمانم
به ظرف یک نفس بی تو در این دنیا نمی مانم
چگونه آتش دوزخ مرا در خود بسوزاند
که از نامردی یاران دیرین چشم گریانم
همیشه از شکایت نامه ی ما سنگ می نالد
من از چشمی که می بیند ، نمی گرید هراسانم
و از روزی که در این خاکدان با عشق مشغولم
بجز ” مهر و وفا ” ، در زندگی چیزی نمی دانم
دلم از زخم یارانی که سوزان ست می نالد
ولی در بزم گرم دوستان چون شمع سوزانم
نه نخلی بی ثمر هستم که بادی سر بجنباند
نه مرغی ، کز برای دانه ای در بند زندانم
مرا از سادگی هر کس رفیق خویش می داند
که هر دستی بر آید دست خالی بر نگردانم
امیدم را به خاموشی گره زد دست بی تدبیر
من از دیوانه ای که دم زند از عقل حیرانم
شاعر جواد مهدی پور
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو