جواد سنجری
چون اترکم شدی تو به تسخیر جویبار
شیران شا جهان تو یا مست یا خمار
از فر ایزدی چه بگویم که مرده است
با او تمام غیرت مردان این دیار
چون کاوه ای ضعیف فقط گریه می کنم
حالا که کودکان مرا خورده است مار
رستم کجای قصه دلش خواب رفته است
راحت اسیر می شود این رخش بی سوار
گرد افرید شهر مرا هرزه کرده اند
این قوم شوم و جاهل و بی اصل و اعتبار
کم کم شبیه تپه خاکی شد ست آه
ان کوه پیر و یخ زده ان مرد پایدار
دارد به لطف کاج عرب قطع می شود
این سرو لب به لب شده از زخم یادگار
اما همیشه بیشه کنام شغال نیست
روزی دوباره میرسد از راه اقتدار
روزی دوباره رستم و سهراب و سام و زال
بهرام و توس و ارش و گودرز استوار
روزی دوباره شعر غمین شاد میشود
روزی دوباره می چکد از باغ من بهار
روزی دوباره می چکد از باغ من بهار
2
من اولین نشانه یک خشک سالیم
شاعر شدم برای همین دست خالیم
تا میرسد غروب به نزدیکی تنم
اماده ی هجوم غمی احتمالیم
از فرط گریه ها و همین خنده ها شدم
ضرب المثل به خاطر بی اعتدالیم
در گیر ودار زردی پاییز دست من
پژمردگی رسیده به گلهای قالیم
چشمان او که برده مرا در اسارتش
پاسخ نمی دهد به نگاه سوالیم
قلابهای ماهی شهرم رفیق من
تا صید تازه ای بکنند از زلالیم
از لطف زخمهای همین جنگ تن به تن
دایم دچار خستگی از این اها لیم
من اولین نشانه یک خشک سالیم