علی حاتمیان
دوباره فریاد میکشی از بیداد زندگی
و گم میشوی در خیالی که هیچگاه به واقعیت نرسید…
بیچاره تو که بغض، حرفهایت را در گلویت سقط کرده؛
و تو هر پنج شنبه بعد از ظهر با شیشه ای گلاب بر سر قبر خویش میروی…
“تو تمام دنیایت پنجشنبه است”
یک روز مانده به تعطیل، به یک استراحت مطلق…
به خطی صاف و بوقی ممتد…
مطمئنی که پروانه نمیشود کرمی که پیله اش از کینه و زخم کاری ست!
پس خودکشی میکنی با رقص اره برقی بر فرق سرت در رویا…
تا به آینده که نه ولی به فردا برسد؛
جنازه ای که از تو در این پنجشنبه زنده مانده است…
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران