شروع می شود باز فرصت دگر
فرصت ها دائم داده می شود پی در پی
اما هیچ بر توشه و دل داری هی
من به امیدت می کنم دوباره آغاز
اما در این سرا بی تو چگونه کنم آغاز
می خواهم دوباره طلب کنم می یا خدا
در این فرصت داده شده به این بی پروا
اما طلبم زیاد شده نمی دانم آیا
کسی بشود دوباره ضامن من آیا
بدهکاری کم و بیش در این سال ها
کمر هر تاجری بشکست تا حالا
او فرصت داد تا بیندوزم بار گران
بار ما بی خود گران شد در این جهان
ضرر کردیم بارها در اندوختن بار
بار ما گشت فجور و گنه سنگین ز دار
او درخواست طلب می کند هر روز
طلب او را نمی کنیم صاف مگر
اندکی فرصت دگر داده شود بیشتر
آری هر دم می گذاریم سر خود کلاه
هر دم می تنیم برای خود پیله
آخر ندانیم چقدر حسابمان شد سنگین
سنگینی کار به خاطر فرصت شد پدیده ننگین
پس گر قدر ندانیم این فرصت را
این فرصت است که می شود طلب کار ما
شاعر جابر خیراندیش
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو