ثنا صمصامی
ثنا صمصامی
متولد1365
شهر… دزفول
فعالیت ادبی:
از سال 1394در کارگاه آکادمی عریانیسم در مکتب اصالت کلمه .
1
فراشعر «اتوپیا »
شربت شهادت
گلوله
گلوله
خون
? ?
خاطره
خاطره
زخم
? ?
نفس
نفس
بوی بهشت
? ?
« ڪاات »
بازی قشنگی بود.
-«من به دستانت باختم .»
رفتن / ماندن
دو راهی تلخیست..
مصلوبم به سکوت .
به جرم خاطراتی بایگانی شده.
خودم را مرگ شدم
مرا به رفتنت
عادت نبود..
? ?
باران بهانه ابر ،
آفتاب میسوزد.
آه
/زردک بیچاره/
-«دلگیری؟»
-« حماقت آفتابگردان ،
بازیچه ای بیش نیست …»
برگردیم
به سطر های گمشده
من فالگیر پیر:
فنجان قهوه
و
تعبیر فالی که
تقدیر گره خورده ی عشق بود..
/انکار ممکن نیست /
کلمه ها در متن می لولند
فکر گیج میشود
تهوع قلم طبیعیست ..
یک بوسه ی محال
یک کوچه ی خالی
-«یک منِ آواره
و کاسه ی آبی
که هرگز
پشت سرم ریخته نشد..!»
-«هیس … »
شاپرک ها
سکوت شب را
با بالهای نازک خیال
ترک میشوند
-«صدای پای رویا می آید؟»
« حجم ذهنم
یادش را تسخیر شد.»
کمی دروغ چاشنی متن خواهم شد…:
لبخندی که نشکفته
پرپر می شود….!
ستاره ای در برهوت
شب خاموش …!
ـ عطر گلهای شب بو
گمشده در شب …!
?
شهر خیابان سیاه
درختان برگهای افتاده
کلاغ ها دست به سینه
? ?
بغض هایِ بی تکیه گاه..
/واژه ها فکر را دریابید/
شب در خویش نمانده.
و رویایی نقش میزند .
دست هایمان را بر تن
آسمان …
? ? ?
نگاه
پنجره ها سالهاست
مات است…
?
به عادت تمام روزهای
رفته ،
هم پای واژه هایی
بدون کلید
عبور میکنم از
مرز تکرار ..
زندگی خالیست
زخم هست .ـ
-«سالهاست
باورمان را نشانه رفته اند..»
موسیقی آرام یک متن
سُل
می
فا
نه شاید
دو
ر
می
نت های مبهم و گیج.
-«تو نیستی
ساز دنیا ناکوک است»
.
باله ی اشک ..
-«مرهمی
باش
بر خراش های تنهایی.»
-«این روزها ؛
واژه ها
رنگ باخته اند..
و
معنای ساده ی انسان
تهدید می شود »
پای در گِل مانده ..
دست به ویرانی دنیا
برداشته اند..
-«وسوسه
اگر نبود ..
زمین بی شک
بهشت کوچکمان میشد..»
?
اینجا پادگان فراموشی
واژه ها به صف
۱
۲
۳
قلم های میان تهی
بر دوش،
گروهبان خشمگین
سربازان خسته
رژه
رژه
تا نامه های نرسیده
دیده بان: پسرکی عاشق
شب :ترسی موهوم
و صدای شلیکی که بر هم زد خواب پادگان را
قطره قطره
خون
جاری از دکل دیده بانی عاشق ..
2
سایه ها بی نشان تر از
همیشه
پنجه میکشند
سکوت شبم را….
و
جیرجیرک ها سمفونی مرگ
را به
آواز نشسته اند…
به کدامین بهانه
چشم براه مانده ایم
آفتاب را.
3
من ،
از تبار نیلوفرها ،
اسیر مردابم …
تو،
امّا، بهار باش .
مملو از
شکوفه های گیلاسی که
به هوایِ
آغوش خردادی ات،
عاشقانه خواهند شکفت..
4
سهم دست هایمان
در عبور از
دقایق پرتڪرار
هیچ بود.
خیالی نیست …!
ماه هنوز هم
سخاوتمندانه بر
قاب سرخ
لبهایمان بوسه می ڪارد..
5
نگاهم سڪوت
لب هایم امّـا ،
بُـغضی چند هزار ساله را
به چِله نشسته اند…
چند دقیقه
پنهان مانده لابه لای
شب هایی ڪه
آبستن اند خاطراتم را.
6
به نخل های سربریده ات ،
سوگند ڪه
از بلندای البرز
تا
صلابت زاگرس
حروف به خاڪ نشسته ی
نامت را
شقایق باران خواهم ڪرد.
خـــــو ز ســـــــتــــان
سهم صبوری تو ،
گلوله
گلوله
مرگ نبود.