وبه چشمان تو هرگز که شکوه شب غم را نشکستم
و صدا خش خش من بود و قلم در کف دستم
و صدا خش خش من بود و قلم در کف دستم
اگر افتادم و روزی خبر آمد خبری نیست
قلمم شاهد من باش! که یک دم نگسستم
شب دردم به مداوا ره مجنون بنمودند
شبهی گشتم و آخر سر خاکم بنشستم
همه درد تو بگیرم و به خود پیچم از این درد
که مثالی ست از این حلقه ی زنار که بستم
هوس بستر سجاده به وقت سحرم بود
اثر از بوی تو دارد ومن از بوی تو مستم
غزلی عشق سرودم که به شب ذکر تو گویم
و خدایی که دمی اشک تو چیند بپرستم
قفسی سد رهم گشت ودر آن، ثانیه عمری ست
سر زنجیر زمان غرق ثریای الستم
عطش ماه و ستاره شده سوسوی وجودم
زند آتش پرو بالم که گدازد همه
96/02/07
شاعر ثریا خورشیدی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو