پرستش مددی
از پیله ام بیرون زدم پروانه باشم
پرواز کردم دور از ویرانه باشم
گلها برایم دامن دل را گشودند
تا زینت هر گلشن و گلخانه باشم
روز تولد روز رستاخیز گل هاست
بگذار من مانند گل بی شانه باشم
زنبق بپیچانم شبیه رز بخندم
تنهاترین آلاله ی دیوانه باشم
باید به دنیا پاگذارم آذر آسا
شاید زمستان ساکن میخانه باشم
مست از تبسم های پر سوز و گدازم
من دوست دارم شاعر پیمانه باشم
در من ” پرستش ” کن سزاوار نگاهم
بگذار امشب با خودم بیگانه باشم
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۹.۰۹
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران