تورا می خواهم آنگونه که از دردت نپرهیزم
مرا مرهم اگر باشی دگر از درد نگریزم
چو هر دم دم زنم از شوق دیدارت نگارینا
چو حلاج از خم مویی به بند آر و بیاویزم
کمان ابروانت را چو آرش بر دلم بنشان
که از تیر دو مژگانت نیارایم که بگریزم
نگارینا چو ابر فرودین رحمی به بستان کن
که از هجر رخ سبزت چو برگ زرد پاییزم
به چنگ دلشنین بنواز یا با تار گیسویت
به هر سازی که بنوازی به عزم رقص برخیزم
اگر ساقی به ساغرها ز عشقت جرعه ای دارد
بگو برگیرد این سودا که من آن جام لبریزم
نسیم نوبهاری را به تار و پود من بنواز
که چون برگ خزان دیده ز اوج شاخه می ریزم


