(1)
دل یک مرد گدا غمگین است
گر ببیند که گدایی دیگر
روی کولش دو عدد خورجین است
(2)
بخشی از خصلت خل کودن
هست این که مدام می گوید:
فکر این را نکرده بودم من
(3)
در همان وقت که یک آدم خنگ
حرف خود را به زبان آورده
همۀ کار خودش را کرده
(4)
او رفیق موقع یک عطسه است
جز فقط یک «عافیت باشد» دگر
هیچ چیز از وی نمی آید به دست
(5)
هر کسی عزم بر این بنهاده
همه را راضی و خرسند کند
خویش را زحمت بی خود داده
(6)
چه بسیار است خواهش های هالو
ولی فردی که آنان را برآرد
از آن هالو بسی هالوتر است او
(7)
می کند اسکل خنگ و گاگول
همچنین کله شق نامعقول
کیف پول وکلا را پرِ پول

