قالب شعر: {قالب شعر:35}
تو را در خواب بوسیدن کنار دل صفا دارد
نمی داند دلم اما که بوسیدن بها دارد
تو رفتی، سایهات اینجا نشسته در کنار من
طبیبی شد دلی را که خبر از آن خدا دارد
غزل میپرسد از حال دلم اما نمیداند
که این حال پریشانم چگونه ماجرا دارد
تو را دیدم کنار او که دستت را گرفته بود
از آن پس چشمهایم، گریههای بیصدا دارد
نگاهم را گره دادم به چشمانت که میخندید
سکوتی گفت در گوشم، تو چشمانت خطا دارد
در آغوشم کشم هر شب تو را با خاطرات عشق
ندانستم که معشوقی در آغوشش تو را دارد
جوانی را ندادم دست پیری باز میدانم
بهار زندگیام زخم خود از آشنا دارد
که خورده سیب ممنوعه که تاوانش دلم داده؟
نگاهت میکنم گویا که چشمت صد حوا دارد


