بیا که بار امانت به منزل افتاده حبیب الله چایچیان (حسان)
بیا که بار امانت به منزل افتاده
بیا که کشتیات ای نوح در گل افتاده
بیا که کشتیات ای نوح در گل افتاده
زراه لطف قدم نه دمی به بالینم
که سخت کار من اینجا به مشکل افتاده
زشوق اینکه رسد موجی از محبت تو
دلم چو گوهر خونین به ساحل افتاده
بدآن طریق که جان میدمند بر ابدان
محبت تو پری روی در دل افتاده
به مجلسم چو نهی پا بهوش باش ای گل
که مست نرگس چشمت به محفل افتاده
به ناب خرمن زلفت دلم گرفته مکان
خبر دهید که آتش به حاصل افتاده
به چشم منتظرم تیر خورده صد افسوس
برای دیدنت این خار حائل افتاده
چنان که پای درختان، «حسان» ثمر ریزد
دو دست پور علی در مقابل افتاده