بــیـا ای جــان بــیـا ای جــان بــیـا فـریـاد رس مـا راچو ما را یک نفس بـاشد نباشی یک نفس ما راز عـشـقـت گـرچـه بـا دردیم و در هجـرانت اندر غـموز عشق…
بــیـا ای جــان بــیـا ای جــان بــیـا فـریـاد رس مـا را | چو ما را یک نفس بـاشد نباشی یک نفس ما را |
ز عـشـقـت گـرچـه بـا دردیم و در هجـرانت اندر غـم | وز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو بس ما را |
کــم از یـک دم زدن مــا را اگــر در دیــده خــواب آیـد | غم عشقت بـجنبـاند بـه گوش اندر جـرس ما را |
لبت چون چشمه نوش است و ما اندر هوس مانده | که بـر وصل لبـت یک روز بـاشـد دسـتـرس ما را |
بــه آب چــشــمــه حــیـوان حــیـاتــی انــوری را ده | که اندر آتـش عشقت بـکشتی زین هوس ما را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج