بوی مردی عجیب می آید (رضا اسماعیلی)
بوی مردی عجیب می آید
بوی” امن یجیب ” می آید
یک جوانمرد ذوالفقاری خشم
از عدالت ، غریب می آید
یک نفر از غروب نخلستان
بی قرار و شکیب می آید
با غروری غریب و بغضی سرخ
یک نفر از فریب می آید
“مسلم” از خواب بیعت کوفه
تلخ و حسرت نصیب می آید
“حر” که اسطوره می وزد از او
از فراز و نشیب می آید
یک نفر از فرات نامردی
تشنه لب، بی نصیب می آید
از گلوی بریده ی “اصغر”
بوی لبیک و سیب می آید
دشنه مردی گلوی مولا را
می برد، نانجیب می آید
می وزد ظهر داغ عاشورا
بوی “شام غریب” می آید
“کاروان شهید رفت از پیش”*
بوی وصل حبیب می آید
بوی” امن یجیب ” می آید
یک جوانمرد ذوالفقاری خشم
از عدالت ، غریب می آید
یک نفر از غروب نخلستان
بی قرار و شکیب می آید
با غروری غریب و بغضی سرخ
یک نفر از فریب می آید
“مسلم” از خواب بیعت کوفه
تلخ و حسرت نصیب می آید
“حر” که اسطوره می وزد از او
از فراز و نشیب می آید
یک نفر از فرات نامردی
تشنه لب، بی نصیب می آید
از گلوی بریده ی “اصغر”
بوی لبیک و سیب می آید
دشنه مردی گلوی مولا را
می برد، نانجیب می آید
می وزد ظهر داغ عاشورا
بوی “شام غریب” می آید
“کاروان شهید رفت از پیش”*
بوی وصل حبیب می آید