به کاسه ی این خالی چه بوده ، که دیگر نیست؟ تفکر و هشیاری که نیست ، سرم سر نیست تفکر و هشیاری ؟ چه بیهوده می گویی که دشمن آسایش ازین دو فراتر نیست خوشا…
به کاسه ی این خالی چه بوده ، که دیگر نیست؟ تفکر و هشیاری که نیست ، سرم سر نیست تفکر و هشیاری ؟ چه بیهوده می گویی که دشمن آسایش ازین دو فراتر نیست خوشا که چنین مستم ز خویش برون هستم به کو به مفرسا در که کس پس این در نیست که خفته چنین با من تو پیرهنی یا تن که با تو مرا خفتن پذیره ی باور نیست ز باور وناباور به یاوه سخن گفتم مراد من از معنا به لفظ میسر نیست تمامی ی تن حسم و در تب آغوشت به منطقم از عصیان خلاص مقدر نیست به کاسه ی این خالی کنون ز جنون سرشار تجاسر کودک هست تعقل مادر نیست سزد که تو از یاری حریم نگه داری نیاز عطشنک به خون کبوتر نیست
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج