مهرداد نصرتی(مهرشاعر)
به همان گوشۀ ابروت که خم افتاده است
باز چشمان تو در راه ستم افتاده است
مست کرده، سر دشنام و شکستن دارد
شده یک زلزله و در پی بم افتاده است
راه وامیکند و سوی تو می آید دل
مثل یک شیعه که چشمش به حرم افتاده است
اینکه خورشید به یک شبزده ای سر بزند
اتفاقی ست در این عصر که کم افتاده است
آخر قصه گره خورده، دو رخداد شگفت
راهشان در خم یک کوچه به هم افتاده است
نکند دست تو آلوده به خونم بشود
اضطراب بدی امشب به دلم افتاده است
سروده: مهرداد نصرتی(مهرشاعر)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران