ابراهیم حاج محمدی
درالتهـــابم که از دوچشمــت یک اعتنا شعله ور شکوفاست
پر اشتها شعله ور منــم، من، لبت مگر از شکر شکوفاست
گسسته پیوستـــه از خـودم تا نگاهــت آکنـــده از وقار است
به دل نشیـــند چو مهرت آری، خیالم از شعر تر شکوفاست
به عشـــوه وقتـــی که می خرامی رقم خورَد سرنوشت عالم
قدر فقـــط در قضـــا هویـــدا، قضـــا فقط در قدر شکوفاست
رقـــم بزن با کرشــمه پـــردازی ات چنان سرنوشـــت ما را
که هر که دید این رقم زدن را ببیـــند ارزنده فر شکـوفاست
کرشمـه ات منحصر بفرد است و عشوه ات ناب و گلشن آرا
به گلشن از یمن مقدمت فر نه کم که بل بی شمر شکوفاست
نخواهـــم آسیمـــه سر تر از این که در فراقـــت گدازه هستم
مگر نه در صُقع طینتـــم از ازل ، شرر در شرر شکوفاست
اسیرمت چـــون خطـر ســتیزی نزیبد از من که هاج و واجم
بویژه وقتـــی که می خرامـــی، شکفتنم در خطر شکوفاست
سیاق شنگـــیدنـــت که با گُـــل، تحـــسّر افزای بلبلان است
چمــن بوجد آورد چـــرا؟چـــون شعـــف ازاین شور وشر شکوفاست
هوائـــی ام کرده انتـــظاری کـــه دارم از مشــی مهرورزیت
کشیده از سینـــه پر دلم چـــون ، فقـــط در این عرصه پر شکوفاست
بیا که از فرط عشـــق رویــت شدم جنون را به جان خریدار
به عشق اگر طــی نمی شود پـــس ، چه عمرانسان هدر شکوفاست
ستــم کشیــدم همــاره دم بــر نخــواهــم آورد و خاکســارم
به باغ ما منـزلت ندارد، شـــجر کــه بی درد سر شکوفاست
چـو طلعتـــت بر تمـــام گیتی، فــرح نبخشیــده کــس ، بیا تا
برقصد از فرط شورمســتی«قمر» که در جوزهر شکوفاست
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران