یک تجربه ی تلخ؛ رسیدن به تباهیست!
یک حادثه ی آخر خط بودن واهیست
یک لحظه ی بیهوده ی روییدن در عشق
یک حوضچه ی خشک پر از حسرت ماهیست
یک قاعده ی طرد شده در همه ی عمر
یک لذت بی حاصل و انبوه گناهیست
یک ذهن پر از وسوسه یا خاطر ناشاد
یک مشت گره کرده به هر آدم ناهیست
یک پای پر از تاول و احساس تکیده
یک چشم بیابان زده و غرق سیاهیست
یک عمر به راه آمدنت تا ته این راه
یک همسفر بی نفس مانده به راهیست
یک روز و یک عمر و یک درصد ناچیز
یک چند حیاتی که چنین لایتناهیست
یک شاه که سردرگم اطوار تو سرباز
یک خاطر دلخسته که در چنگ سپاهیست
یک زن که خیالات خودش را بسراید
یک دوست ترین خاطر شادی که بخواهیست
#بهناز_سمیعی_نژاد
۹۶/۰۳/۰۳
#بداهه
شاعر بهناز سمیعی نژاد
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو