ناله های من مسکین ، نکند، درتو اثر
یا نداری ز دل سوخته ام ؛ هیچ خبر؟!
لالۀ سرخ لبت ؛ خون مکد از سینۀ ما
وای برمن که چنین سرشودم شام وسحر
فهم این قصه ندارد دگری ؛ بی تردید!
راحتم کن!بزن آن خنجرتیزت به جگر!
نرگس چشم امیدم ؛ نگران است ؛هنوز
قسمت ما نشود ؛ دیدن روی تو مگر؟!
آخر ؛ ای سرو چمان چمن هستی من
شاهد چشم غزالت ؛ بردم صبربه سر!
تربت مقدمت ای دوست؛ کنم سرمِۀ چشم
وقت دیدارتو ؛ آنگه که درآیی ؛ به گذر
هیچت ازماخبری هست زمان چون گذرد؟
عیش آشفته و دوران پراز درد و خطر!
شعله ی آتشت ازسینه ؛ فراتر زده است
می رود ؛ تا که بیفتد ؛ دل عشاق دگر !
نه فقط من برهت منتظرم ؛ بل که همه
یکسره درصف دیدارتواند؛ چشم به در!
تا نفس در قفس سینه ی «آوا»ست ؛ بیا
ورنه ، کس را نکند آمدن مرگ ؛ خبر!
یا نداری ز دل سوخته ام ؛ هیچ خبر؟!
لالۀ سرخ لبت ؛ خون مکد از سینۀ ما
وای برمن که چنین سرشودم شام وسحر
فهم این قصه ندارد دگری ؛ بی تردید!
راحتم کن!بزن آن خنجرتیزت به جگر!
نرگس چشم امیدم ؛ نگران است ؛هنوز
قسمت ما نشود ؛ دیدن روی تو مگر؟!
آخر ؛ ای سرو چمان چمن هستی من
شاهد چشم غزالت ؛ بردم صبربه سر!
تربت مقدمت ای دوست؛ کنم سرمِۀ چشم
وقت دیدارتو ؛ آنگه که درآیی ؛ به گذر
هیچت ازماخبری هست زمان چون گذرد؟
عیش آشفته و دوران پراز درد و خطر!
شعله ی آتشت ازسینه ؛ فراتر زده است
می رود ؛ تا که بیفتد ؛ دل عشاق دگر !
نه فقط من برهت منتظرم ؛ بل که همه
یکسره درصف دیدارتواند؛ چشم به در!
تا نفس در قفس سینه ی «آوا»ست ؛ بیا
ورنه ، کس را نکند آمدن مرگ ؛ خبر!
شاعر بهمن جعفری
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو