فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

بهروز جلیلوند – راز عشق

‎از راز عشق آنچه به دل ماند داغ بود
‎انگار بی قراری ما اتفاق بود

‎جان مرا گرفتی و بردی دل مرا
‎چیزی که از غمم نگرفتی سراغ بود

‎حالا دچار وحشت این شهر خالی ام
‎شهری که پا به پای تو یک کوچه باغ بود

‎چشم وچراغ خلوت گرمم شدی ولی
‎چیزی که چشم بسته شکستی چراغ بود

‎بعد از تو جای آن همه تاب و تب غروب
‎تنها غم غروب و صدای کلاغ بود

‎دیشب هوای خواب تو بر سینه ام گذشت
‎نزدیک صبح، سینه ام انگار داغ بود

(بهروز جليلوند)

شاعر بهروز جلیلوند

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو