بهبهان
▪︎◇•◇▪︎
می گذرد عمر گران تندتر از آب روان
از چه تو هستی نگران بعد تو سهم دگران
><
برف زمستان به سرم شور بهار در دلم
خسته ز دور قمرم زردتر از فصل خزان
><
صبح طلوع کرده و ظهر رسیده ام بلوغ
شب که غروب می کند چشم بهم نهد جهان
><
وه که چه زود میرود هفته وروز و ماه و سال
وای که برملا شود اگر مرا راز نهان
><
عمر گذشته به هدر باز نیاید به ثمر
همچو کسی که پشت سر تف بکند آب دهان
><
نشسته گوشه ای فلان بی خبرست زاین و آن
کسی نمی کند گمان اجل رسد ز آسمان
…
شهر به شهر گشته ام خوب زیاد دیده ام
هیچ کجا نمی روم جز به خیال بهبهان


