چه شد که ماه مراد از کرانه ای نرسید شبی رسید و حریف شبانه ای نرسید از نکه نام خوشش نقش لوح گردون بود به دست خاک نشینان ، نشانه ای نرسید چگونه ریخت شفق…
چه شد که ماه مراد از کرانه ای نرسید شبی رسید و حریف شبانه ای نرسید از نکه نام خوشش نقش لوح گردون بود به دست خاک نشینان ، نشانه ای نرسید چگونه ریخت شفق خون روشنایی را که پای صبح به هیچ آستانه ای نرسید چنان ز پنجه ی بیداد ، شور نغمه گریخت که بانگ چنگ به داد ترانه ای نرسید غبار غصه بر آیینه ها فرود آمد ولی نسیم نشاط از کرانه ای نرسید به اشک پنجره ، دمسردی خزان خندید لهیب آه گل از گرمخانه ای نرسید مگر بهار جوان را سلامت از کف رفت که پیر گشت و به وصل جوانه ای نرسید زمین ، سخاوت خورشید را به سخره گرفت که آب صافی نورش به دانه ای نرسید چنان پرنده ی مهر از خدنگ کینه گریخت که هر چه رفت به هیچ آشیانه ای نرسید مرا به پاس وفا پایمال دشمن کرد به دست دوست ، به از این ، بهانه ای نرسید
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج