نفسم را بریده تنهایی ، با خیالت هنوز بیدارم
کنج تلخی نشسته ام خاموش ، با تن بیقرار و تبدارم
بسته راه گلوی بغض آلود حرف های نگفته ام با تو
کوه درد شکسته و خردم روی خوشبختی تو آوارم
چشم های همیشه منتظرم مثل هر شب دوباره بارانیست
بغلم کن که تشنه ی خوابم فقط آغوش گرم کم دارم
کنج تلخی نشسته ام خاموش ، با تن بیقرار و تبدارم
بسته راه گلوی بغض آلود حرف های نگفته ام با تو
کوه درد شکسته و خردم روی خوشبختی تو آوارم
چشم های همیشه منتظرم مثل هر شب دوباره بارانیست
بغلم کن که تشنه ی خوابم فقط آغوش گرم کم دارم
شاعر بهار خانقلی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو