فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

بهار بی گل

نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی به زنده بودنم این بس که می کشم نفسی جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد پر شکسته ی ما باد و گوشه ی قفسی از آن به خن…

نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی
به زنده بودنم این بس که می کشم نفسی
جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد
پر شکسته ی ما باد و گوشه ی قفسی
از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش
که یادگار بر او مانده نقش ِ عشق کسی
بهار عمر مراگر خزان رسد، که در او
نرُست لاله ی عشقی، شکوفه ی هوسی
سکوت جان من از دشت شد فزون که به دشت
درای قافله یی بود و ناله ی جرسی
شکیب خویش نگه دار و دم مزن، سیمین!
که رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی.

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج