نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی به زنده بودنم این بس که می کشم نفسی جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد پر شکسته ی ما باد و گوشه ی قفسی از آن به خن…
نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی به زنده بودنم این بس که می کشم نفسی جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد پر شکسته ی ما باد و گوشه ی قفسی از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش که یادگار بر او مانده نقش ِ عشق کسی بهار عمر مراگر خزان رسد، که در او نرُست لاله ی عشقی، شکوفه ی هوسی سکوت جان من از دشت شد فزون که به دشت درای قافله یی بود و ناله ی جرسی شکیب خویش نگه دار و دم مزن، سیمین! که رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی.
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج