فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

بنفشه ای دیدم،سید احمد میرزاده

بنفشه ای دیدم

 

بنفشه ای دیدم

كه توی صحرا بود

چه خوب می خندید

چقدر زیبا بود!

به سوی او رفتم

بنفشه را چیدم

بنفشه غمگین شد

ومن نفهمیدم

به او چنین گفتم:

بنفشه زیبا!

بخند، چون دیگر

تو نیستی تنها

بنفشه خوبم

به من نگاهی كرد

غم دلش را او

به روی لب ،آورد:

چرا جدا كردی

ز خانه ام من را؟

دوباره برگردان

مرا به آن صحرا

مگر نمی دانی

كه شاپرك آنجاست

بدون من الآن

چقدر او تنهاست!

ز حال او من را

تو با خبرگردان

مرا به آن صحرا

دوباره برگردان

شاعر : سید احمد میرزاده