شده ای استخوان توی گلو؛ بودنت درد و رفتنت هم درد

مانده ای توی خلسه ی رویا، منتظر تا بگویمت برگرد

سفسطه می کنی که در گیری، از غرورت چه ساده می میری

در وجودت به عشق پا بندی، بر زبانت ولی سلاحی سرد…

زخم کاری زدی به دنیایم؛ زخم هایی که عقده ای شده اند

خنده ای روی صورتم مانده؛ رنگ و رویم ولی همیشه زرد…

سرکشی می کنم به دیروزم؛ روزهای بهاریم کم بود

یک ورق بوی مردگی می داد؛ چند حرفی به عشق رو میکرد

شک دوباره به قلبم افتاده؛ نكند رفتنت دروغی بود

نكند آمدی و من کورم؟ نكند… نه نمی شود برگشت…