پرستش مددی
رفتی دوباره بارش باران شروع شد
بغض من و سکوت بیابان شروع شد
دریا قشنگ حال دلش را خراب کرد
وقتی دوباره غرش طوفان شروع شد
دشمن همیشه آینه را دور می زند
در شهر عشق باد پریشان شروع شد
بر ساحل نگاه قشنگت نشسته بود
مردی که در دلش غم پنهان شروع شد
باران نشست از تب طوفان تو کاستی
اما دوباره فصل زمستان شروع شد
یک موج در تلاطم دریا رها شده است
عشق از سکوت هرچه خیابان شروع شد
شوق تو را هزینه ی باران نمی کنند
فصل ” پرستش ” از شب پایان شروع شد
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۵.۲۸
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران