(۱)
آمدن بهار و تابستان و
زمستان عادیست
مشکل پاییز است،
چو میآید،
تو میروی!.
(٢)
با این همه تنهایی و این همه پاییز
در پایان فقط شعر است
که برای شاعر باقی میماند.
و ستارهها را از خواب بیدار میکند
که به شب بفهماند
این همه تنهایی و
این همه پاییز را تمام کند.
(٣)
چه بزرگ است،
پاییز!
شبیه تنهاییست…
(۴)
چون میگویند: نبات!
تو به خاطر میآیی…
(۵)
چون وطنم را گم میکنم،
تو را مییابم!
بیتو،
به من چه،
که چه بر سر وطنم میآید!
(۶)
راههای دور و دراز را
کوتاه میکند.
به تو اندیشیدن…
(٧)
این همه تنهایی،
یا دیوانهام میکند،
یا که شاعر!
(٨)
مشابهاند،
شراب و
رنگ چشمهایت.
هر دو مرا مست میکنند..
(٩)
میدانم که دو جهان هست،
ولی آنچه که از بین نمیرود،
دنیای من و توست!
(١٠)
شبیه نمک است!
که بریزی بر روی زخمت،
تنهایی…
شعر: #ابراهیم_اورامانی
ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی