آخر تو با آن چشمهایت …
پیچ و تابِ موهای آبیات…
هِی خواستم بگویم و هِی نتوانستم…
چُون دخترکی شرقی؟
تو را 사랑해요
نگاهت غریب/قریب؛
عینک گِرد و ظریفت را معطر کرده…
نشد نشد نشد ولی خوابم به تو،
به قدمهایت،
عادت کرده …
امَا آغوشِ مانتوی تو را
بُغض کرده پیراهنم…
سرودِ تلخِ انتظار…
نگاهِ عاشقانهات
چِ سخت دل جُدا کردم
پس از هر خندهات…
همانِ طنینِ خندههایت
صدای جاودانهات
خودت بگو ، چِ گویمات؟
چکاوکی که پَر کشید؛
به روی بامِ خانهات
من دیگر؛
نه شاعرم نه مدعی
گرفته دِل بهانهات…
دختری با موهای آبی !