قهوه ام تلخ هوای غزلم بارانی
دست در دست خیال و نفسم بارانی
خواستم از سر زلف تو بگویم قلمم
گفت دست و ورق و چشم ترم بارانی
چشم های تو مرا برد به شهری که در آن
جگری سوخته …احوال دلم بارانی
خواستم هم نفس زنجره فریاد کنم
لاجرم سوخته بالم ..قفسم بارانی
زخم بر سینه سهراب به از مهر پدر
نوش داروی دل سوخته ام بارانی


