طارق خراسانی
سایه اش پشت دَر نمایان بود
شادمان بود و پای کوبی داشت
گفتمش: « اندکی صبوری کن »
حرف شنو بود و حالِ خوبی داشت
اجلم رفت در کناری و
من پی دفتر و قلم بودم
آخرین شعر خود سرودم شاد
فکر هجرت ، نه بر عدم بودم
من نوشتم که زندگی پوچ است
این زمین گوی آتشین گردد
همه آثار می شود معدوم
مثلِ آن روزِ اولین گردد
بهتر از حال خوب چیزی نیست
حالَ ت ای گل همیشه بهتر کن
مهربان باش و مهروزی کن
باده را ، همنشین ساغر کن
چند روزی نشـسته ام تنها
بسـته ام جامه دانِ فکرم را
کو اجل ؟ زو کسی خبر دارد؟
من به پایان رسانده شعرم را…
9 فروردین 1394 طارق خراسانی
بخش چهار پاره | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران