ولی الله فتحی………..فاتح
با دلِ صبر عاشقی
نقشه مکش تو بهر من تا که مرا رها کنی
باز رَوی به راه خود، با دگران صفا کنی
من چه گناه کردهام هست تو را جفای دل
با دل من چراچرا، این تو چنین جفا کنی
نغمهی عاشقانه کو، بر دل خود تو داشتی
شد ز ضمیر جان برون، کی تو نظر مرا کنی
نقش دگر تو ساز کن، غنچهی خنده باز کن
عشق به دل جواز کن، جای جفا وفا کنی
دست چو پینه بسته را، کار نموده این چنین
با دل پینه بستهام، می شود این رواکنی؟
تاب و توان به تا کجا، باد مرا به عاشقی
من که بریدهام به جان، تا تو چنین ادا کنی
بیخبر از مگر دلی، دل شده ابر گریهها
چشمهی جوش دل نگر، گو تو چرا خطا کنی
من به فدای عشق تو، من به نوای عشق تو
من به جلای عشق تو، مانده که تا صدا کنی
لیک تو را صدای کو، هان که تو را نوای کو
آن همه دل صفای کو، باد مرا رها کنی؟
«فاتح» اگر رها شدی، صبر ببایدت به عشق
با دِلِِ صبر عاشقی، راه چو اولیا کنی
t
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران