هنگام ناشناس دلی دارم بگو ، بگو چه کنم ؟ پرهیز عاشقی نکند پروای آبرو چه کنم ؟ این ساز پر شکایت من یک لحظه بی زبان نشود ای خفتگان ، درین دل شب ، با نال…
هنگام ناشناس دلی دارم بگو ، بگو چه کنم ؟ پرهیز عاشقی نکند پروای آبرو چه کنم ؟ این ساز پر شکایت من یک لحظه بی زبان نشود ای خفتگان ، درین دل شب ، با ناله های او چه کنم ؟ گوید که وقت دیدن او دست تو باد و دامن او گویم که می کشد ز کفم با آن ستیزه جو چه کنم ؟ گرید چنین خموش ممان از عمق جان برآر فغان گویم که گوش کرده گران بیهوده های و هو چه کنم ؟ جوشیده و گذشته ز سر صهبای این سبو ، چه کنم ؟ معشوق کور باطن من پروای رنجشم نکند من نرم تر ز برگ گلم با این درشت خو چه کنم ؟ ای عشق ، دیر آمده ای از فقر خویشتن خجلم در خانه نیست ما حضری بیهوده جست و جو چه کنم ؟
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج