در به روی غصه می بندم، تو گر در وا کنی
مرده ام، جان در بدن آید اگر مأوا کنی
پر شود پیمانه ی چشمم ز جام اشتیاق
خیمه ات را گر درون سینه ام برپا کنی
زخم ها خوردم ز دوریت ز دست تیغ غم
کاش می شد این دل افسرده را احیا کنی
خواب دیدم غنچه ها روئیده در گلدان عشق
کاش باز آیی شبی تعبیر این رؤیا کنی
در پی ات آواره ی کوه و بیابانم چو قیس
ترسم از وضع جنونم ساکن صحرا کنی
کی شود تسخیر چشمم روی گل آسای تو
کی شود شوری در این ماتمسرا برپا کنی
من به دنبالت تمام کوچه ها را گشته ام
می شود آیا شبی خود را به من پیدا کنی؟
«ایوب آگاه»
مرده ام، جان در بدن آید اگر مأوا کنی
پر شود پیمانه ی چشمم ز جام اشتیاق
خیمه ات را گر درون سینه ام برپا کنی
زخم ها خوردم ز دوریت ز دست تیغ غم
کاش می شد این دل افسرده را احیا کنی
خواب دیدم غنچه ها روئیده در گلدان عشق
کاش باز آیی شبی تعبیر این رؤیا کنی
در پی ات آواره ی کوه و بیابانم چو قیس
ترسم از وضع جنونم ساکن صحرا کنی
کی شود تسخیر چشمم روی گل آسای تو
کی شود شوری در این ماتمسرا برپا کنی
من به دنبالت تمام کوچه ها را گشته ام
می شود آیا شبی خود را به من پیدا کنی؟
«ایوب آگاه»
شاعر ایوب آگاه
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو