علی سپهرار
شب به عالم چیره شد در چشم عاشق خانه کرد
دیده صبری بر صنم هر شب همی مردانه کرد
غلت ها خوردم درونِ چسبِ شرجِ تن به غیظ
خرده های غصه را دل جذبِ خود در لانه کرد
عاشقی کردی اگر داغی به سردی غالب است
گرچه نابودن ز تو یخ بر دلِ دیـــــوانه کرد
چشم ها باز و فراخ و دودِ تنبـــــاکو به سِیر
موجِ تنهایی به مسخی کِرم را پــــروانه کــرد
خَم به خُم شب را نمودم صبح و شمس آمد به ناز
خانۀ امّیدِ من با شُربِ می صبحانه کــــــرد
در مقامِ سعیِ مروه ؛ در صفا چشمم بخُفـــت
دستِ من زلفِ ترا با آبِ زمزم شانه کـــرد
چون به بیداری رسیدم شب گریبــــانم گرفت
چشمِ شاهین با ترازو وزنِ دل پیمانه کــــرد
انتظـــــــار از ما و درد از ما ؛ نهایت حلقه را ،
سرنوشت از ما گرفت و در یَدِ بیــــــگانه کرد.
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران