فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 24 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

ایمان محسنی مقدم – مهتاب

تو رفتی از برم اکنون ، منم با خویشتن ، تنها
صدایت میزنم هر شب چو بلبل در چمن ، تنها

نگویم رازِ دل با کس ، که می ترسم شوم رسوا
برای مصلحت گشتم دگر بی هم سخن ، تنها

تمام سهم من از عشق ، غم بوده ست در شبها
به یاد چشم مستش می کشم دردی به تن ، تنها

هوای پر زدن دارد ، به سویش جسم جامانده
نمی داند که می پیچند تن را در کفن ، تنها

تویی آن قرص مهتابی ، ز رویت آسمان شیدا
منم آواره ای دل خون پلنگی بی وطن ، تنها

بیا برگرد دستانت به آغوشم بدهکارند
تمام آرزویم بود باشم با تو من ، تنها

نکردم توبه از مهرش ، ندارم شکوه از غم ها
پشیمانم ز هر کاری به جز عاشق شدن ، تنها…


شاعر ایمان محسنی مقدم

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو