سلیمان پناهی
آن چشم و آن گیسوی تو دلبرده از من جان من
در کوی جمله دلبران تنها تویی دلبر مرا
با زاهدان بنشین و در دردی کشان عیبی مجو
دیرینه یاری از ازل هم عاشقی مهتر مرا
آشفته زلفی و لبت خندان و مست از خم می
گلگون عذاری و دلی خرم بدین مجمر مرا
شیرینی عالم در آن خال سیاهت جلوه گر
ای در دو عالم گلرخی از حوریان بهتر مرا
عمری به پایت سوخته چشمی به راهت دوخته
اندر خیالت قسمتی خواهی شود کمتر مرا؟!
ای در رواق منظرم زیباترین تصویر تو
وی نو بهار بی خزان ای در صدف گوهر مرا
در زورقی از مهر و مه گویند رویت خوش بود
اکسیر جان خواهم دهد پیمانه ای خوشتر مرا
چون طوطی شکر شکن شیرین بود گفتار تو
گفتی صبا را نکته ای تا بشکند شکر مرا
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران