شب تارودلم عریان در رختکن وجدان
احساس نخوابیده ایمان شده سرگردان
احساس نخوابیده ایمان شده سرگردان
دستم به قلم محکم چسبیده و بر بیدی
اندیشه ی من مانده از شاخه ای آویزان
از پنجره ام پیچک روسوی خدا دارد
سیری ز خدا تا ما تا روح فراموشان
شب بو شده در این باغ تنهاگل روبانی
یک واژه ی بی معنی یک معنی بی سامان
یک روز زمستانی یخ بسته و می میریم
از اینهمه بی مهری از این همه یخبندان
در حسرت یک لبخند دلسوخته می سازیم
اینها بخدا درداست بیدارشو ای انسان
تجدید شد امشب این میثاق که میخواهم
احساس پلی باشد بردره ی غمهامان
من هیچ نمیخواهم دنیا همه ارزانی
از پنبه به گوشانی از وادی خاموشان
شاعر اکرم راستگویان تهرانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو