دلم برای نگاهت ای آشنا تنگ است
میان عقل ودلم احتمال یک جنگ است
میان عقل ودلم احتمال یک جنگ است
صدای پای قدم های سرد و پاییزی
و آسمان گرفته که سخت دلتنگ است
چه استعاره ی خوبیست آب و آیینه
برای عشق زلالی که صاف وبیرنگ است
چه می کشم من از این تشنگی نمیداند
کسی که با گُل و رود و چمن هماهنگ است
سخن برای نگفتن هزارها دردل
بیا که گر تو نیایی کمیت من لنگ است
من از تبار کویرم تو از تبار بهار
ببین که فاصله ی ما هزار فرسنگ است
چگونه یخ نزنم در عزای خورشیدی
که دورتر از افق دور محو وخونرنگ است
شاعر اکرم راستگویان تهرانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو